خلاصه سفر کن،همیشه سفر کن!
در اول بگویم قصد انتقاد از هیچ شخص خاصی را ندارم. حرفم، تنها بیان مسئله و تناقضاتیاست که مدتهاست ذهنم را درگیر کرده و نمی توانم سر در بیاورم! در حقیقت هدفم طرح مسئله و گفتگو درباره آن است.
مدتی است که از طرف دوستان دوچرخه سوار،گردشگر،ایرانگرد و جهانگرد رقابتی بر سر کمتر خرج کردن در سفر دیده می شود که این موضوع را با افتخار در جمع ها یا حتی در رسانه های عمومی مطرح می کنند.(کیه که بدش بیاد تا اونجا که ممکنه در سفر کم خرج کنه و من به شخصه خودم تلاشم اینه که سفرهام خلاصه و کم خرج باشه )
مسئله ای که من رو آزار می ده مطرح کردن و تبلیغ این سبک سفر در رسانه ها و فضای مجازیه! کما اینکه عکس العملهای مخاطبان رو دیدم که برداشتهای خوبی نداشته اند و همین شاید برذهنیات جوامع روستایی و محلی تاثیر بدی داشته باشد؟
پر واضح است یکی از عوامل توسعه پایدار به خصوص در جوامع روستایی همین گسترش فرهنگ اکوتوریسم است ودر تعریف این شاخه از گردشگری آمده ،سفری مسئولانه که به حفظ منطقه کمک کرده و کمترین تأثیر منفی را داشته و از لحاظ اجتماعی- اقتصادی،برای ساکنین منطقه سودآور باشد.
اگر ما به عنوان شارعان فرهنگ سفر خودمان این اصول را رعایت نکنیم پس ....
سفر بخشی از زندگی من و دوستان است. فکر نکنم میانگین هزینه روزانه یک شخص کمتر از ده هزار تومان باشد!
حساب انها که جیبشان خالی و سودای سفر همیشگی در سر دارند جداست! اما رفتار بعضی ها برایم تعجب برانگیز است.بارها دیده ام بعضی از دوستان برای لوازم و جوانب نه چندان ضروری سفرشان کلی خرج می کنند اما دست و دلشون می لرزه اگه روزی 5هزار تومان تو سفر خرجشون بشه یا از یه دکانی در روستای ده هزارتومان خرید کنند یا صنایع دستی و محصولات مقصد را بخرند؟ بعضی وقتها رفتار پر مهر اهالی برای من و امثال من حق ایجاد می کند و متوقع مان می سازد ومتاسفانه قضاوتهای ما را بر اساس توقعمان شکل می دهد.
گویا من و دوستانم یادمان رفته که زندگی خرج دارد و سفر بخشی از زندگی ماست!
در سفرهایم به خصوص سفرهای اخیرم که روستاگردی بوده است اینقدر شرمنده اهالی شده ام که واقعا جبرانش سخته! دوست دارم نظرات شما رو راجع به اینکه چگونه می توانم اندکی دینم را به اهالی روستاهای کشورم ، صفا و صمیمیتشان ادا کنم ، بدانم؟
من به روایت تصویر
دسته بندی : <-PostCategory->
نرم نرمک می رسد اینک بهار
یک پیشنهاد سفر در نوروز 91 به دوستانم!
تعطیلات عید برای من و احسان با دوچرخه آمیخته شده است . اولین عید در کویر مرنجاب ،دومین در کویر مصر و گرمه و سال قبل در دلیجان و نراق رکاب زدیم و لذت بردیم. اگر وقت چندانی برای سفر طولانی مدت ندارین پیشنهاد سفر به محلات، دلیجان و نراق را به دوستان عزیز دوچرخه سوار می دهم. در تعطیلات عید سفر 3 روزه ای را ترتیب دهید و به واقع حال عجیبی از روزهای بهاری تان ببرید.
از ترمینال جنواب تعاونی 10 و 17 ترمینال جنوب به مقصد محلات و دلیجان اتوبوس هر روزه وجود داره.سفره هفت سین بر تارک چشمه محلات
دسته بندی : <-PostCategory->
قسمت پایانی سفرنامه عقدا به ورزنه
گاه چنان به زمین گرم می خوری که توان دوباره برخاستن را از کف می دهی و با خود می گویی: هرچه بادآ باد.
برای اینکه ترسمان از سکوت و وهم جاده کم شود، شروع کردیم به آواز سر دادن! و از آرزوهایمان بعد از رسیدن به ورزنه گفتیم.
آرزوی استیو: یک عدد دستشویی تمیز با آب گرم
من: یک جای گرم و نرم ، بالشت و تشک تمیز برای خواب
و در آخر آرزوی احسان: 2 عدد بستنی شکلاتی
همانطور که داشتیم از آرزوهایمان حرف می زدیم صدای پارس سگ هایی از دور به گوش می رسید. اولش خیلی جدی نگرفتیم. هرچه نزدیکتر می شدیم صدا بیشتر و بیشتر می شد. سرعتمان را بیشتر کردیم! آن قدر صدا نزدیک شد که دیگر پا به پای ما می آمد . تا جایی که می توانستیم سرعت گرفتیم. ولی گویا جناب سگ ول کن ما نبود و پارس کنان خودش را به دوچرخه هایمان رساند. سگ در دو قدمی ...سگ در یک قدمی .سگ ،درست پشت سر استیو ، شانه چپ جاده بود. بچه ها خودشان را به سمت شانه راست کشیدند. من که در سمت راست بودم و در تاریکی مطلق به تاخت به جلو می رفتم با فرو رفتن در سنگ و خاک شانه راست جاده، تعادلم به هم خورد و با دست پخش زمین شدم. زانو راستم درد شدیدی گرفته بود و توان بلند شدن را از دست داده بودم . نفس در سینهام حبس شده بود. احسان جلوتر داد می زد : مینا بلند شو سوار شو....مینا زود باش بلند شو
ولی نمی توانستم . صدای چکیدن آب دهان و له له زدن سگ را به خوبی می شنیدم . با خودم گفتم تمام شده! بگذار هر اتفاقی که می خواد بیفتد. یا من را یه لقمه چپ می کنه یا کاری به کارم نداره! تنها چیزی که در آن ظلمات دیده می شد برق چشمان سگ در تاریکی بود و بس. سگ بالای تپه ای کنار جاده بی حرکت ایستاد و تنها نگاهم کرد. زانو و کف دستم کمی آسیب دید و دردش نمی گذاشت که بلند شوم. دیگر خیالم از بابت آقا سگه کمی راحت شده بود. دو سه دقیقه ای نشستم و بعد ادامه مسیر . هرچه بیشتر به چراغهای ورزنه نزدیک می شدیم بیشتر ترس وجودم را می گرفت. صدای سگ ها بیشتر و بیشتر می شد. بعضی ها دنبالمان می کردند و بعضی ها تنها از دور برایمان خط و نشان می کشیدند. دیگر قلبم از جا داشت کنده می شد. استیو گویا در شوک ، سکوت کرده بود و تنها احسان پشت سر هم داد می زد مینا رکاب بزن ،مینا رکاب بزن.
رکاب زدیم در استرس و ترس فراوان،رکاب زدیم در بگراند تاریکی مطلق و ته صدای پارس سگ های گله، با توان توانمان به سمت چراغها رکاب زدیم . به چراغ چشمک زن ورودی شهر که رسیدیم نفس راحتی کشیدیم. گویا دیگر تمام شده بود. وای خدایا شکرت! بالاخره رسیدیم. به سمت شهر حرکت کردیم تا جایی را برای شب مانی پیدا کنیم. آن طرف خیابان چند دوچرخه سوار از کنارمان گذشتند و تنها دیالوگی که بینمان رد و بد شد این بود.
-خسته نباشید
از کجا؟
- اصفهون
چند دقیقه بعد به طرف ما برگشتند و ما را به خانه ای دعوت کردند که خودشان نیز در آنجا مهمان بود. آنجا بود که به واقع معنی شعر "پایان شب سیه سپید است" را درک کردم. وای ، وای خدای من باورم نمی شه! رفتیم خونه تازه عروس ،همه جا از سفیدی و تمیزی برق می زد. وای چه دستشویی تمیزی، خدای من بخاری، رخت خواب گرم ونرم. شام،صبحونه. من و این همه خوشبختی محاله...............گویا آرزوی من و استیو به حقیقت پیوسته بود!
خواب راحت، صبحانه تپل و ورزنه گردی و از آنجا با وانت به سمت اصفهان.
بر بلندای رملهای ورزنه
ما و دوستان دوچرخه سوار اصفهانی
گاوچاه ورزنه
امیر حسین و برادش که شب را مهمانشان بودیم!
پل تاریخی ورزنه،آخرین پل در مسیر زاینده رود
چادر سفیدان ورزنه
ماشالله دوچرخه
ناهار را مهمان دوستان اصفهانی ( به صرف بریونی)بودیم!کمی اصفهان را چرخ زدیم. در تمام مدت اصفهان چرخی دوستان اصفهانی بدجوری دورم را گرفتند تا خدای نکرده پلیس به من گیر نده! گویا بدجوری برای دوچرخه سوارهای خانم پاپوش درست می کنند!
((-خانمومای عزیز اصفهونی که گویا تا چند وقت پیش خوب می تاختین . کم نیارین. اگه تعداتون زیاد باشه و پشت هم ، نمی تونند کاری کنند.تسلیم نشین!))
ترمینال کاوه اصفهان پایانی بود بر سفر ما! در راه بازگشت تنها به تیتر سفرنامه ام فکر می کردم.
سفری بود بس عجیب و به یادماندنی!
سفری که به قول احسان سراسر دلهره بود! دلهره از گم شدن، دلهره از تاریکی، از انسان،از کم آبی، از سگ.
سفری که ثانیه ثانیه اش کش می آمد و تو در تمام این لحظه ها به معنای واقعی زندگی می کردی!
تجربه عجیبی بود. می ترسیدی،اضطراب داشتی ولی از ترس و دلهره اش همان لحظه لذت تمام می بردی! این اولین بار است که چنین حسی را تجربه کردم.
تجربه های درخشانی که در شرایط عادی به ندرت می توانی کسبش کنی!
سپاس بی کران از تمام مردم خوب کویر که با تمام مشکلاتشان با روی باز به هر نحوی کمکمان کردند !
تشکر از امیر حسین که پذیرای ما در ورزنه شد و مرسی از دوستان دوچرخه سوار اصفهون زیبا.
تشکر از آقای شجاعی که دورادور هوامون رو داشت وتمام دوستانی که همواره در تمام مراحل سفر یادشون بودیم.
سپاس بی کران از همرکابی های عزیزم ؛ برادر استیو که همسفری اش مایه مباهات است و مهربان همسر ،احسان؛ بهترین همرکابی زندگی ام که بی شک همراهی اش چنین روزهای خوبی را برایم رقم می زند!
بدرود گاوخونی زیبا!
دسته بندی : <-PostCategory->
قسمت دوم سفر عقدا به ورزنه- هراسناک اما دلپذیر(22 بهمن 90)
نه از ستاره خبری بود و نه ماه! تا چشم کار می کرد سیاهی بود و سیاهی! ده دقیقه ای نخوابیده بودم که یکهو احساس کردم اطرافمان نورانی شده. کسی از اطراف روی چادرمان نور انداخته بود. شاید یکی از پسرها بیرون رفته باشد. نیم نگاهی به پشتم انداختم احسان و استیو خوابیده بودند . آب دهنم خشک شده بود و وجودم سرشار از هراس بود.
-احسان پاشو، احسان پاشو یکی چراغ قوه انداخته رو چادرمون.................
احسان هم متوجه تابش نور که فضای داخل چادر را روشن کرده بود شد.زیپ چادر را باز کرد و نیم خیز،آهسته سرش را تا کمر به بیرون کشانید. ترس و دلهره توان حرف زدن را از من گرفته بود. منتظر آماده باش احسان بودم . با لبخند سرش را به داخل چادر برگرداند و گفت:
- نترس ،نور مهتابه
ان شب به خیر و خوشی تمام شد. بلافاصله بعد از خوردن صبحانه کمپ را جمع و جاده اکتشافی خودمان را ادامه دادیم. تپه ماهورها بیشتر و بیشتر می شد.
در جستجوی مسیر
جی پی اس 12 کیلومتر تا خرگوشی ، به صورت مستقیم در جنوب را نشان می داد. جنوب مسیر ما تماما کوههای کم ارتفاعی بدون جاده بود.به ناچار راهمان را موازی با جاده اصلی که در جی پی اس داشتیم ادامه دادیم. هر چه جلوتر می رفتیم تنها کویر بود و گون. ترسمان از این بود که امشب نیز به جایی نرسیم. غذا و نان به اندازه کافی همراهمان بود اما تنها آب باقی مانده برایمان ته مانده قمقمه هایمان بود. ترس تمام شدن آب بیشتر از تشنگی اذیتمان می کرد.باد مخالف می وزید و دیگر نه دوچرخه ها و نه خودمان توان ادامه دادن داشتند و تنها دلهره شب مانی در بیابان پاها را بر رکاب می چرخاند. کوهها و تپه ها را پشت سر هم طی می کردیم . تنها دکلهای برق نشان ازگذرآدمی در این مسیر را می داد.
تشنگی امانم را بریده بود و در حالی که آخرین جرعه های آب را می نوشیدم به یاد مادرم افتادم که روزی چند بار حیاط خانه را با اب آشامیدنی می شوید. پس از عبور، از بلندترین ارتفاع در حالی که استیو داد می زد:"نجات پیدا کردیم" دکلهای سبز رنگ بلند کارخانه ای نمایان شد. از جاده خارج و پیش به سوی کارخانه ، دوچرخه به دست ارتفاعی که به کارخانه ختم می شد را پیمودیم. شاید یکی از سخترین قسمتهای سفر همین طی نمودن این فاصله دو کیلومتری بود. باد شدیدی از روبرو در حال وزیدن بود . دوچرخه ها شبیه گاوهای سنگین وزن زبان نفهمی شده بودند که لج کرده و از جایشان تکان نمی خوردند. با تمام توان به سمت جلو هلشان می دادیم. هرچه نزدیکتر می شدیم بارقه های امید بیشتر و بیشتر می شد.
تعدادی کانکس، ماشین و چند نفری از دور پیدا بودند.هیچ وقت از دیدن هیچ کارخانه ای آن هم در دل طبیعت اینقدر خوشحال و شاد نشده بودیم.
کارخانه اسفالت سازی جاده ورزنه به ندوشن بود.استقبال گرمی از ما کردند. کانکسی را خالی و برای ساعتی استراحت در اختیارمان گذاشتند. به قدر کفایت اب و چای خوریم. برای ادامه مسیرراهنمایی مان کرند. از قلعه خرگوشی دور شده بودیم و از خیرش گذشتیم.
کارخانه دوست داشتنی من
پس از 11 کیلومتر از کارخانه به جاده اصلی ورزنه خرگوشی رسیدیم و راههمان را به سمت گاو خونی پیش گرفتیم. دشت سفید رنگی که مرکزش آبی رنگ بود ، روبروی کوه سیاهی از دور خود نمایی می کرد. بی شک آن لحظه ای که بی صبرانه منتظرش بودم فرا رسید. بعد از این همه سختی دیدن گاو خونی آن هم از نقطه ای بسیار دور برایم مثل یک شکلات شیرین می مانست.
سلام گاوخونی، سلام.
ولی چه نحفیف و زار شدی؟ چرا دیگر آغوشت برای پرندگان مهاجر باز نیست؟ تا چشم کار می کند شوره زار است . زایند رود ، زنده رودت چرا راکد و مرده شده است؟
با تمام کم آبی اش همچنان زیبا بود و باشکوه! زیر پایت شوره زار سفید پوش ،آسمان بالای سرت بی اغراق دیوانه کننده. ابرها لایه لایه در پهنای بی کران آسمان، غروب خورشید را محاصره کرده بودند. بی شک یکی از ناب ترین لحظات سفرمان آنجا بود که زاینده رود آرام و بی دغدغه خودش را در آغوش گاوخونی پهن میکرد.
غروب را درکنار زاینده رود به تماشا نشستیم.
کنار باتلاق چندان جای امنی برای شب مانی نبود! تا ورزنه 30 کیلومتری راه داشتیم و مطمئنا به شب می خوردیم. ولی در آخر تصمیمان به ادامه مسیر به سمت ورزنه شد. ده کیلومتری از باتلاق دور شده بودیم که دیگر هوا کاملا تاریک شد. چراغ قوه به دست ادامه دادیم. سه دوچرخه ،سه دوچرخه سوار ،در جاده ای به غایت تاریک که تنها روشنایی اش چراغهایی بود که فرسنگها دورتر به تو امید رسیدن می دادند. اما ما کجا و ورزنه کجا؟؟؟؟
دسته بندی : <-PostCategory->
سونی تایید کرد که سری Xperia 2011 جیلی بین را دریافت نخواهند کرد
سونی یک شایعه ی قدیمی را تایید کرد،اینکه دستگاه های سونی سری 2011 اپدیت اندروید 4.1 جیلی بین را دریافت نخواهند کرد.سونی میگوید که نمیتواند تضمین کند که دارندگان این اسمارت فون ها تجربه ای که انتظار دارند را تجربه کنند و خود سونی هم به خواسته اش نخواهد رسید.البته سونی میگوید که به پشتیبانی از این دستگاه ها ادامه خواهد داد و اپدیت هایی را عرضه خواهد کرد.چیزی که ما متوجه نمی شویم این است که ما این را حتی قبل از اینکه یکی از کارکنان سونی بگوید که این دستگاه ها جیلی بین را دریافت نخواهند کرد میدانستیم.به هرحال،سونی چند روز بعد با یک بیانیه ای آمد و گفت که این یک اشتباه بوده و سونی به طور فعالانه درحال کار کردن برای اپدیت تمامی دستگاه هایش است.به نظر میرسید که سونی نقشه ی خوبی در ذهن دارد،ولی تنها چیزی که این بیانیه به مردم داد امید بود،و ما باید منتظر یک واکنش شدید و منفی از طرف دارندگان این گوشیها باشیم.سونی تصمیم خیلی عجیبی گرفته است.
دسته بندی : <-PostCategory->
آخرین مطالب
» دوشنبه ( 1391/11/28 )
» جمعه ( 1391/11/28 )
» رویا ( 1391/11/28 )
» پول ( 1391/11/28 )
» باید بگم درامد برام مهمه ( 1391/11/1 )
» درود بر شما ( 1391/11/1 )
» برای حمایت از ما به a8inha سر بزنید ( 1391/10/20 )
» داستان 1 اپیزود 2 ( 1391/10/18 )
» داستان 1 ( 1391/10/17 )
» گلکسی s4 یا همون iv بیشتر اشنا بشیم ( 1391/10/10 )
» روزی که باران امد 2 ( 1391/10/10 )
» روزی که باران امد ( 1391/10/7 )
» apple ( 1391/10/7 )
» آموزش بروزرسانی گلکسی S3 و S2 به اندروید 4.1.2 ( 1391/10/4 )
» محبوبیت آیپد های اپل در بین جوانان و کودکان ( 1391/10/4 )
» محافظت از WiFi و نمایش سیستم متصل شده توسط WiFi Guard ( 1391/10/4 )
» آموزش نصب برنامه و بازی گوشی ویندوز فون به صورت دستی ( 1391/10/4 )
» تعداد App ویندوز 8 در Windows Store چقدر است؟ ( 1391/10/4 )
» محکومیت نارنجی ( 1391/10/3 )
» نکسوس 7 در اردیبهشت ماه ( 1391/10/3 )