جمعه
<-PostCategory-> // 17:15 - شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,

جمعه

 شاید امروز برام روزی عجبیب بود تا صبح یادم اومد وقتی بچه بودم مامان بزرگم رفت کربلا من هم می خواستم باهاش برم گریه کردم بعد هم من رو بردن به پارک گفتن کربلا اینجاست نمی دونم باور کردم یا نه چند مدت بعد دختر داییم بهم گفت تو رو کربلا نبردن البته بعدش با چند تا لپ لپ حل شد این ها رو همه گفتم بگم که از همون بچهگی با دخترداییم مشکل دارم تیزهوشان بودن همش این رو دوش من بود برم تیزهوشان اما نشد الان نومونه هستم خوبه نه اونقدر ها شاید امسال من رواز نمونه بندازن بیرون وای نمی دونم چی کار کنم تنها کاری که می کنم کتاب داستان می خونم امیدوارم در اینده موفق تر باشم چه در کار چه در بلاگ نویسی برام پول مهم ترین چیزه  



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






دسته بندی : <-PostCategory->
برچسب‌ها: <-TagName->