قسمت دوم سفر عقدا به ورزنه- هراسناک اما دلپذیر(22 بهمن 90)
<-PostCategory-> // 16:14 - 1 آبان 1391برچسب:,

قسمت دوم سفر عقدا به ورزنه- هراسناک اما دلپذیر(22 بهمن 90)

نه از ستاره خبری بود و نه ماه! تا چشم کار می کرد سیاهی بود و سیاهی! ده دقیقه ای نخوابیده بودم که یکهو احساس کردم اطرافمان نورانی شده. کسی از اطراف روی چادرمان نور انداخته بود. شاید یکی از پسرها بیرون رفته باشد. نیم نگاهی به پشتم انداختم احسان و استیو خوابیده بودند . آب دهنم خشک شده بود و وجودم سرشار از هراس بود.

-احسان پاشو، احسان پاشو یکی چراغ قوه انداخته رو چادرمون.................

احسان هم متوجه تابش نور که فضای داخل چادر را روشن کرده بود شد.زیپ چادر را باز کرد و نیم خیز،آهسته  سرش را تا کمر به بیرون کشانید. ترس و دلهره توان حرف زدن را از من گرفته بود. منتظر آماده باش احسان بودم . با لبخند سرش را به داخل چادر برگرداند و گفت:

-          نترس ،نور مهتابه

ان شب به خیر و خوشی تمام شد. بلافاصله بعد از خوردن صبحانه کمپ را جمع و جاده اکتشافی خودمان را ادامه دادیم. تپه ماهورها بیشتر و بیشتر می شد.

در جستجوی مسیر

جی پی اس 12 کیلومتر تا خرگوشی ، به صورت مستقیم  در جنوب را نشان می داد. جنوب مسیر ما تماما کوههای کم ارتفاعی  بدون جاده بود.به ناچار راهمان را موازی با جاده اصلی که در جی پی اس داشتیم ادامه دادیم.  هر چه جلوتر می رفتیم تنها کویر بود و گون. ترسمان از این بود که امشب نیز به جایی نرسیم. غذا و نان به اندازه کافی همراهمان بود اما تنها آب باقی مانده برایمان ته مانده قمقمه هایمان بود. ترس تمام شدن آب بیشتر از تشنگی اذیتمان می کرد.باد مخالف می وزید و دیگر نه دوچرخه ها و نه خودمان توان ادامه دادن داشتند و تنها دلهره شب مانی در بیابان پاها را بر رکاب می چرخاند. کوهها و تپه ها را پشت سر هم طی می کردیم  . تنها دکلهای برق نشان ازگذرآدمی در این مسیر را می داد.

تشنگی امانم را بریده بود و در حالی که  آخرین جرعه های آب را می نوشیدم به یاد مادرم افتادم که روزی چند بار حیاط خانه را با اب آشامیدنی می شوید. پس از عبور، از بلندترین ارتفاع در حالی که استیو داد می زد:"نجات پیدا کردیم" دکلهای سبز رنگ بلند کارخانه ای نمایان شد. از جاده خارج و پیش به سوی کارخانه ، دوچرخه به دست ارتفاعی که به کارخانه ختم می شد را پیمودیم. شاید یکی از سخترین قسمتهای سفر همین طی نمودن این فاصله دو  کیلومتری بود. باد شدیدی از روبرو در حال وزیدن بود . دوچرخه ها شبیه گاوهای سنگین وزن زبان نفهمی شده بودند که لج کرده و از جایشان تکان نمی خوردند. با تمام توان به سمت جلو هلشان می دادیم. هرچه نزدیکتر می شدیم بارقه های امید بیشتر و بیشتر می شد.

تعدادی کانکس، ماشین و چند نفری از دور پیدا بودند.هیچ وقت از دیدن هیچ کارخانه ای آن هم در دل طبیعت اینقدر خوشحال و شاد نشده بودیم.

کارخانه اسفالت سازی جاده ورزنه به ندوشن بود.استقبال گرمی از ما کردند. کانکسی را خالی و برای ساعتی استراحت در اختیارمان گذاشتند. به قدر کفایت اب و چای خوریم. برای ادامه مسیرراهنمایی مان کرند. از قلعه خرگوشی دور شده بودیم و از خیرش گذشتیم.

کارخانه دوست داشتنی من

پس از 11 کیلومتر از کارخانه به جاده اصلی ورزنه خرگوشی رسیدیم و راههمان را به سمت گاو خونی پیش گرفتیم. دشت سفید رنگی که مرکزش آبی رنگ بود ، روبروی کوه سیاهی از دور خود نمایی می کرد. بی شک آن لحظه ای که بی صبرانه منتظرش بودم فرا رسید. بعد از این همه سختی دیدن گاو خونی آن هم از نقطه ای بسیار دور برایم مثل یک شکلات شیرین  می مانست.

سلام گاوخونی، سلام.

ولی چه نحفیف و زار شدی؟ چرا دیگر آغوشت برای پرندگان مهاجر باز نیست؟ تا چشم کار می کند شوره زار است . زایند رود ، زنده رودت چرا راکد و مرده شده است؟

دوچرخه سواری بر تارو پود گاوخونی


با تمام کم آبی اش همچنان زیبا بود و باشکوه! زیر پایت شوره زار  سفید پوش ،آسمان بالای سرت بی اغراق دیوانه کننده. ابرها لایه لایه در پهنای بی کران آسمان، غروب خورشید را محاصره کرده بودند. بی شک یکی از ناب ترین لحظات سفرمان آنجا بود که زاینده رود آرام و بی دغدغه خودش را در آغوش گاوخونی پهن میکرد.

غروب را درکنار زاینده رود به تماشا نشستیم. 


کنار باتلاق چندان جای امنی برای شب مانی نبود! تا ورزنه 30 کیلومتری راه داشتیم و مطمئنا به شب  می خوردیم. ولی در آخر تصمیمان به ادامه مسیر به سمت ورزنه شد. ده کیلومتری از باتلاق دور شده بودیم که دیگر هوا کاملا تاریک شد. چراغ قوه به دست ادامه دادیم. سه دوچرخه ،سه دوچرخه سوار ،در جاده ای  به غایت تاریک که تنها روشنایی اش چراغهایی بود که فرسنگها دورتر به تو امید رسیدن می دادند. اما ما کجا و ورزنه کجا؟؟؟؟




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






دسته بندی : <-PostCategory->
برچسب‌ها: <-TagName->